اخلاق گمشده قرن حاضر(داریوش زیوری)

دست نوشته های یک معلم فنی

اخلاق گمشده قرن حاضر(داریوش زیوری)

دست نوشته های یک معلم فنی

چه ارتباطی میان قانون و اخلاق وجود دارد؟

تعبیری که فرد از قانون دارد لزوماً تعبیری را که از اخلاق دارد، تحت تأثیر قرار خواهد داد و بالعکس. با توجه به عدم توافق در مورد معنی «اخلاق»، تلاش هایی که به منظور کشف چگونگی ارتباط اخلاق با «قانون» (که خود نیز مفهوم کامل و واضحی نیست) انجام می شود، تنها به ابهامات بیشتر منتهی می شود.قانون و اخلاق یک بسته را تشکیل می دهند که به هر حال با هم مرتبطند. هنگامی که «کانت» سعی می کند وظیفه قانونی و کارکرد آن را توضیح دهد، بیشتر به همان منابع فکری اشاره می کند که در بحث در مورد وظایف اخلاقی بر آنها تکیه دارد. وی تأکید دارد که قانون باید برای همه یکسان باشد. باید منطق پشت قانون و همین طور مجازات قانون شکنی برای شهروندان قابل لمس باشد.

از نظر کانت قانون به شکل مجموعه ای از محدودیت های برونی و اخلاق به شکل محدودیت های درونی که بر رفتار اعمال می شوند، عمل می کند. تعبیر کانت در مورد «خود قانونگذار» بودن اشخاص وقتی که پای اخلاق در میان باشد، بسیار بجاست. با وجود این، باز هم به سازوکار عقاید و منافعی که مثلاً در «بیواتیک» (زیست اخلاق) وجود دارد، اشاره ای ندارد. بیماری را در نظر بگیرید که تقاضایش برای خودکشی به کمک بیمارستان، رد می شود. اگر بخواهیم خود را به شرایط قانونگذاری کانت محدود کنیم، در درک بزرگی این مسئله فلسفی با چالش مواجه خواهیم شد.

در شرایطی که تناقض علنی بین اخلاق و قانون وجود دارد، فرد چه باید بکند؟

کانت در زمانی زندگی می کرد و می نوشت که اعتراض به غیراخلاقی بودن یک قانون، از حمایت اجتماعی امروز بی بهره بود. شاید امروز دیگر کسی قدر آن را نداند که فرد از نظر اخلاقی مکلف است در برابر قوانین غیراخلاقی بایستد. آنچه کاملاً واضح نیست این است که چگونه باید یک قانون اخلاقی را از یک قانون غیراخلاقی تمییز دهیم.قانون فعلی تلاش چندانی برای مشخص کردن وظایف فردی ما در برابر یکدیگر، مثلاً اینکه چه کاری باید برای هم انجام دهیم، نمی کند. در عوض، قانون بیشتر معطوف به مقرراتی است که می گوید چه کار نباید بکنیم، یا چه کاری را نباید در حق هم انجام دهیم. اخلاق نیز از این نظر تفاوتی با قانون ندارد. وظیفه اصلی فرد این است که دیگران را به اختیار خود رها کند.

در مـواردی تکلیـف قانونی با تکلیف اخلاقی در تناقض است. قانون و اخلاق به زن و شوهری می مانند که نه می توانند با هم زندگی کنند و نه جدا از هم باشند و ما هم اختلافات همیشگی آنها را پذیرفته ایم به این امید که شاید روزی با هم کنار بیایند و مصالحه کنند. مشکل اینجاست که نمی توانیم مشخص کنیم که کی یکی تمام می شود و دیگری آغاز می شود.

از طرف دیگر، آیا در مورد جراح پیوند عضوی که می داند به دلیل کمبود عضو تنها می تواند یکی از دو بیمار را نجات دهد، اندیشیده ایم؟ اصرار بر اینکه جراح، بدون هیچ لغزشی، بر یک سری حدود اخلاقی شخصی تکیه کند، اعتماد بسیار زیادی را به قضاوت اخلاقی جراح می طلبد. قانون در چنین مواردی پادرمیانی می کند تا جامعه را از خطرات احتمالی چنین اعتمادی مصون نگاه دارد. می توان معقولانه قانون و اخلاق را وابسته به هم دانست. علی رغم مواردی که قانون و اخلاق اختلاف دارند و یا تلاش می کنند که جایگزین یکدیگر شوند، این دو به هم وابسته اند.دو مرد در بیابانی سفر می کنند. تنها یک بطری آب دارند. اگر آن را تقسیم کنند، هر دو می میرند.

اگر یکی از آنها آب را بخورد زنده می ماند ولی همسفرش خواهد مرد. چه باید بکنند؟ عالمی اعتقاد داشت که هر دو باید بخورند تا هیچ کدام شاهد مرگ دیگری نباشد. عالم دیگری استدلال کرد صاحب بطری باید آب را بخورد. قانون فقط می گوید «بگذار در کنار تو زندگی کند» نه اینکه «بگذار به جای تو زندگی کند. زندگی فرد در مقایسه با زندگی همسفرش در اولویت است». با دو تفسیر متناقض روبه رو هستیم که هرکدام راهی را پیشنهاد می کنند. چگونه باید به این نظرات متضاد نگاه کنیم؟ زندگی چه کسی در اولویت است؟ اگر یکی از آنها خردسال و دیگری بزرگسال بود چه؟ اگر یکی از مسافران مرد و دیگری زن بود، چه باید کرد؟ ارزش زندگی افراد را چگونه باید اندازه بگیریم؟ استدلال عالم دوم مطابق با قانون است ولی چگونه می توانیم با چنین قانونی زندگی کنیم؟هنگامی که می خواهیم به این سؤال پاسخ دهیم، باید خطر تحمیل نگرش خود نسبت به رابطه میان قانون و اخلاق را نیز در نظر بگیریم. البته درست است که در تحلیل نهایی، اعمال اصول اخلاقی را نمی توان از قلمرو قضاوت شخصی جدا کرد و آن را تنها به یک سری قوانین محدود کرد. آیا مفری وجود دارد؟

آیا می توانیم از اینکه قانون یا اخلاق بیش از حد یکدیگر را تحت تأثیر قرار دهند، جلوگیری کنیم؟

مباحث معاصر اخلاق با پیچیدگی روزافزون زندگی اجتماعی سروکار دارد که پاسخ آن بسادگی به دست نمی آید.

در عین حال مسائل اضطراری پیش می آیند که نیازمند تعیین یک سری اهداف عملی هستند. اوتانازی، دستکاری ژن ها، و کلون کردن تنها بخشی از مسائلی هستند که نیاز به ملاحظات اخلاقی دارند. کار معمول بخش «کمیته اخلاقی» یک بیمارستان مثال مناسبی است: مثلاً آیا دستگاه حفظ حیات باید به این بیمار متصل بماند یا خیر؟ آیا این بیمار باید زودتر از دیگری پیوند قلب دریافت کند؟ بسادگی نمی توان مجموعه اصول اخلاقی تعریف کرد که برای همه جا و همه وقت مناسب باشد.

مجموعه قوانین مستقل، بی انتها و منسجمی وجود ندارد و هیچ پاسخ پیش ساخته ای نمی توان یافت. تغییرات در زمینه های مختلف، از قبیل جامعه، تولید، آرایش سیاسی و ایدئولوژی به طور مداوم سؤالات جدیدی را پیش می آورد که هیچ مجموعه، تئولوژیکی و اخلاقی برای پاسخ به آنها بسنده نیست. اخلاق اولین هدف یک فلسفه یا تئولوژی معتبر است و یا باید باشد. اگر اجازه دهیم اخلاق بر هستی شناسی مقدم شود، در تمام لحظات زندگی مان در سایه عدل زندگی خواهیم کرد و ادعای «حقیقت» فلسفه یا الهیات گیج مان نخواهد کرد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد