ما باورهایمان را درباره اینکه چه کسی هستیم از دوران بچگی، خانوادههایمان و دوستانمان گرفتهایم. هنگامی که از دیگران بارها و بارها میشنویم که “بچه بدی” هستیم با همین باور بزرگ میشویم. برعکس آن نیز درست است هنگامی که دیگران میگویند ما “باهوش”، “لجباز”، “سرسخت”، “زیبا” یا “ورزشکار خوب”ی هستیم این باور در ما رشد میکند.
آنگاه باور میکنیم، این نظرات ما را تعریف و قدرتهای بالقوه واقعیمان را محدود میکنند چون در این صورت احتمالات دیگر که شاید باعث شادیمان شود را از دست میدهیم.
حالا اجازه دهید با مثال بیشتری توضیح دهم. در طول زندگیام با این فکر بزرگ شدم که من نمیتوانم خوب بنویسم. هیچوقت انشاهایم چندان خوب به نظر نمیرسید. باور کنید یا نه من همیشه از کتابهای کمکی برای نوشتن استفاده میکردم!
چطور میتوانیم این نوع طرز فکر را محدود کنیم؟
اگر به این فکر ادامه میدادم که شکستهای گذشتهام درباره نوشتن واقعاً درست است آنگاه امروز نمیتوانستم برای شما بنویسم یا کتاب ترجمه کنم. حالا به این فکر کنید چطور این میتواند در زندگی خودتان کاربرد داشته باشد.
هر چه بیشتر خودتان را با هر عنوانی «خوب» یا «بد» بشناسانید و محدود کنید بیشتر رشد شخصیتان را محدود میکنید. فرقی ندارد عنوانتان «خوب» یا «بد» باشد شناساندن خودتان با این عنوانها به معنی این است که به طور مرتب فرصتهای تجربه شادی بیشتر، خوشبختی و وفور نعمتی که لایقش هستید را از دست میدهید.
تفاوت نمیتواند واضحتر از این باشد. در یک دست افرادی هستند که «روابط خوب و نزدیکی» برقرار میکنند. به نظر میرسد آنها همیشه حتی زمانی که چیزها خوب پیش نمیرود شاد هستند… و افراد دیگری که به نظر میرسد فرقی ندارد چقدر اتفاقهای خوبی در زندگیشان رخ میدهد همیشه ناراحت هستند.
هر روز بدون هدف در اطراف حرکت کردن هیچ سودی برای شما یا اطرافیانتان ندارد. هدف غیر مشخص شما را ناامید میکند و فاقد سمت وسو برای هر کاری است که انجام میدهید.
اگر هنوز هدفتان در زندگی را نمیدانید زمانی برای تفکر درباره آن در نظر بگیرید. آنگاه مطمئن شوید هر کاری که انجام میدهید با این هدف همتراز است.