اخلاق گمشده قرن حاضر(داریوش زیوری)

دست نوشته های یک معلم فنی

اخلاق گمشده قرن حاضر(داریوش زیوری)

دست نوشته های یک معلم فنی

شهدای ما عاشورایی بودند

محرم سال 66 در ارتفاعات قلعه دیزه عراق بعنوان پدافندی در ادامه عملیات نصر7 بودیم که من بعنوان امدادگر آنجا بودم  ارتفاعات قلعه دیزه در مرز سلیمانیه عراق و سردشت قرار دارد و رشته کوهای خیلی بلند و صعب العبوری داشت که 1ساعتی از سردشت فاصله داشت که ما از سپاه و بسیج و یک گروه از سربازان ارتش نیز آنجا مشغول پدافندی بودیم و در سنگر ما فقط من بسیجی بودم و بقیه از کادر سپاه و پاسدار وظیفه بودند روز تاسوعا بود و درست قبل از اذان ظهر از سنگر آمدم بیرون تا وضو بگیرم دم سنگر بودم که نوحه آمده کاروانی را از بلندگو تبلیغات پخش می شد و دیدم برادر صیدی و یکی از همسنگراش که بچه جنوب بود داشتند از پشت خط برمی گشتند و مقداری مهمات برایمان آورده بودند بعد از احوال پرسی فتح اله به من گفت خیلی تشنه و گرسنه هستم نهار چی داریم گفتم هندوانه با نان داریم برایت بیاورم کمی مکث کرد و گفت نه می رم سنگر خودمان می خورم  و رفت و من هم به طرف تانکر آب رفتم که وضو بگیرم که اطراف آن با گونی های شن پوشیده شده بود نشسته بودم که دیدم صدای مهیبی به پا خواست و ترکش ها وزوز کنان از کنارم گذشتن به طوری که گرمای آنها را که از کنار صورتم گذشتن احساس کردم و بلند شدم و به طرف محل انفجار که پر از گرد وخاک شده بود دویدم که دیدم آن رزمنده جنوبی دارد گریه میکند و موج انفجار او را گرفته یک لحظه چشمم به زمین افتاد دیدم فتح اله افتاده زمین نصف سرش رفته و دو دستش قطع شده بود و سینه اش چاک. خشک شده بودم با حالی که امدادگر بودم و بچه هایی که از عقب می آمدند امدادگر امدادگر صدا می زدند در حالی که من امدادگر بودم و همان جا خشکم زده بود یاد تاسوعا61هجری افتادم یاد عباس با لب تشنه غریب و دستان قطع شده و سینه ای پر از تیر و سخنی که می گفت نهضت ما حسینی است   

شعری ناب

ذهن ما زندان است

مادر آن زندانی

قفل آن را بشکن

در آن را بگشای

وبرون آی از این دخمه ظلمانی

نگشایی گل من

خویش را حبس در آن خواهی کرد

همدم جهل در آن خواهی شد

همدم دانش و دانایی محدوده خویش

و در آن ویرانی

همچنان تنگ نظر می مانی

هر کسی در قفس ذهنی خود زندانی است

ذهن بی پنجره بی پیغام است

ذهن بی پنجره دود آلود است

ذهن بی پنجره بی فرجام است

بگشاییم در این تاریکی روزنه ای

و بسازیم در آن پنجره ای

بگذاریم ز هر دشت نسیمی بوزد

بگذاریم ز هر موج خروشی بدمد

بگذاریم که هر کوه طنینی فکند

بگذاریم ز هرسوی پیامی برسد

بگشاییم کمی پنجره را

بفرستیم که اندیشه هوایی بخورد

و به مهمانی عالم برود

گاه عالم را در خود به ضیافت ببریم

بگذاریم به آبادی عالم قدمی

و بنوشیم ز میخانه هستی قدحی

طعم احساس جهان را بچشیم

و ببخشیم به احساس جهان خاطره ای

 
ما به افکار جهان درس دهیم

و ز افکار جهان مشق کنیم

و به میراث بشر

دین خود را بدهیم

سهم خود را ببریم

خبری خوش باشیم

و خروسی باشیم 

که سحر را به جهان مژده دهیم

نور را هدیه کنیم

و بکوشیم جهان

به طراوت و ترنم

تسکین و تسلی برسد

و بروید گل بیداری، دانایی،آبادی

در ذهن زمان

و بروید گل بینایی،صلح،آزادی،عشق

در قلب زمین

ذهن ما باغچه است

گل در آن باید کاشت

و نکاری گل من

علف هرز در آن می روید

زحمت کاشتن یک گل سرخ

کمتر از زحمت برداشتن

هرزگی آن علف است

گل بکاریم بیا

تا مجال علف هرز فراهم نشود

بی گل آرایی ذهن

نازنین،

نازنین،

هرگز آدم،آدم نشود.

شعری از مجتبی کاشانی

در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند
و بگویند خدا
خالق زیبایی
و سراینده ی عشق
آفریننده ماست


مهربانیست که ما را به نکویی
دانایی
زیبایی
و به خود می خواند
جنتی دارد نزدیک ، زیبا و بزرگ
دوزخی دارد – به گمانم -
کوچک و بعید
در پی سودایی ست
که ببخشد ما را
و بفهماندمان
ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست

 

در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که خرد را با عشق
علم را با احساس
و ریاضی را با شعر
دین را با عرفان
همه را با تشویق تدریس کنند
لای انگشت کسی
قلمی نگذارند
و نخوانند کسی را حیوان
و نگویند کسی را کودن
و معلم هر روز
روح را حاضر و غایب بکند

 

و به جز از ایمانش
هیچ کس چیزی را حفظ نباید بکند
مغز ها پر نشود چون انبار
قلب خالی نشود از احساس
درس هایی بدهند
که به جای مغز ، دل ها را تسخیر کند
از کتاب تاریخ
جنگ را بردارند
در کلاس انشا
هر کسی حرف دلش را بزند

 

غیر ممکن را از خاطره ها محو کنند
تا ، کسی بعد از این
باز همواره نگوید: "هرگز"
و به آسانی هم رنگ جماعت نشود
زنگ نقاشی تکرار شود
رنگ را در پاییز تعلیم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل
زندگی را در رفتن و برگشتن از قله کوه
و عبادت را در خلقت خلق

 

کار را در کندو
و طبیعت را در جنگل و دشت
مشق شب این باشد
که شبی چندین بار
همه تکرار کنیم :
عدل
آزادی
قانون
شادی
امتحانی بشود
که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده ایم


* خویش را باور کن
نازنین
داس بی دسته ما
سالها خوشه نارسته بذری را برمی‌چیند
که به دست پدران ما بر خاک نریخت
کودکان فردا
خرمن کشته امروز تو را می‌جویند
خواب و خاموشی امروز تو را
در حضور تاریخ
در نگاه فردا
هیچکس بر تو نخواهد بخشید
باز هم منتظری؟
هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید
و نمی‌گوید برخیز
که صبح است،
بهار آمده است
تو بهاری
آری
خویش را باور کن

دوباره شعر

زیر باران  بیا قدم بزنیم

حرف نشنیده ای  به هم بزنیم

نوبگوییم و نو بیندیشیم

عادت کهنه  را به هم بزنیم

و ز باران کمی  بیاموزیم

که بباریم  و حرف کم بزنیم

کم بباریم اگر، ولی  همه جا

عالمی  را  به چهره  نم بزنیم

سخن از عشق خود به خود زیباست

سخن های  عاشقانه ای  به هم بزنیم

قلم  زندگی  به دل است

زندگی  را بیا  رقم بزنیم

سالکم  قطره ها در انتظار  تواند

زیر باران  بیا قدم بزنیم


مقاومت مصالح و طراحی اجزاء بدرد زندگی هم می خورد?

ای کاش یاد بگیریم که زیر بارهای خمشی و پیچشی زندگی نقطه تسلیم را بالا بگیریم و مقاومت شکست را حداکثر کنیم تا چرخ دنده های زندگیمان از

 

لهیدگی و تداخل در امان باشد.

 

برگرفته از کتاب طراحی اجزا ماشین نوشته جوزف شیگلی

 

عمل خوب(خاطره ای از استاد شفیعی کدکنی)

چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا" رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند اما استاد ما بدون هیچ تاخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن.

استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری "صدرا".

بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از بچه ها خیلی آرام گفت: استاد آخره سالی دیگه بسه!

استاد هم دستی به سر تهی از موی خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را می گذاشت روی میز، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت.

استاد 50 ساله‌مان با آن کت قهوه‌ای سوخته‌ای که به تن داشت، گفت:

حالا که تونستید من رو از درس دادن بندازید بذارید خاطره ای رو براتون تعریف کنم.

"من حدودا 21 یا 22 سالم بود، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت اون ها رو می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم، کاری که هیچ وقت اجازه آن را به خود ندادم با پدرم بکنم اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام مثل "ماش پلو" که شب عید به شب عید می خوردیم بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم.

استادمان حالا قدری هم با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دونم بچه ها شما هم به این پی بردید که هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن ها نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینی‌ام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم...

اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم.

نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیارم.

از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق، هق مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...استاد حالا خودش هم گریه می کند...

پدرم بود، مادر هم آرامش می کرد، می گفت آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیذاره ما پیش بچه ها کوچیک بشیم، فوقش به بچه ها عیدی نمی دیم، قرآن خدا که غلط نمی شه اما بابام گفت: خانم نوه هامون تو تهران بزرگ شدند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما ...

حالا دیگه ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های بابام رو از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود، کل پولی که از مدرسه گرفته بودم، گذاشتم روی گیوه های پدرم و خم شدم و گیوه های پر از خاک و خلی که هر روز در زمین زراعی، همراه بابا بود بوسیدم.

آن سال همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی "عمو" و "دایی" نثارم می کردند.

بابا به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد، 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی داد به مامان.

اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم، که رفتم سر کلاس.

بعد از کلاس آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم اتاقش، رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ زوار درفته گوشه اتاقش درآورد و داد به من.

گفتم: این چیه؟

"باز کن می فهمی"

باز کردم، 900 تومان پول نقد بود!

این برای چیه؟

"از مرکز اومده؛ در این چند ماه که اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند."

راستش نمی دونستم که این چه معنی می تونه داشته باشه، فقط در اون موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم این باید 1000 تومان باشه نه 900 تومان!

مدیر گفت از کجا می دونی؟ کسی بهت گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.

راستش مدیر نمی دونست بخنده یا از این پررویی من عصبانی بشه اما در هر صورت گفت از مرکز استعلام می‌گیرد و خبرش را به من می دهد.

روز بعد تا رفتم اتاق معلمان تا آماده بشم برای کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتنت استعلام کردم، درست گفتی، هزار تومان بوده نه نهصد تومان، اون کسی که بسته رو آورده صد تومانش را کِش رفته بود که خودم رفتم ازش گرفتم اما برای دادنش یه شرط دارم...

"چه شرطی؟"

بگو ببینم از کجا می دونستی؟ نگو حدس زدم که خنده دار است.

***

استاد کمی به برق چشمان بچه ها که مشتاقانه می خواستند جواب این سوال آقای مدیر را بشنوند، نگاه کرد و دسته طلایی عینکش را گرفت و آن را پشت گوشش جا داد و گفت:

"به آقای مدیر گفتم: هیچ شنیدی که خدا 10 برابر عمل نیکوکاران به آن ها پاداش می دهد؟"

نمونه های از آفت‌های اخلاقی

دروغ 
 دروغ، به معنی بیان کردن خلاف واقع، از گناهان کبیره و ام‌المعاصی به شمار می‌آید. دروغگو را دشمن خدا خوانده‌اند. متأسفانه فراوانی این رذیله از گذشته‌های دور تاکنون در جامعه ما بسیار است و قبح و زشتی این گناه بزرگ،  بیش و کم در میان اقشار مختلف رنگ باخته است به گونه‌ای که گاه قسم را نیز بدان می‌آلایند گویی از عواقب و عقوبت این گناه بزرگ غافل‌اند. 

تبلیغات دروغ، تعریف و تمجید دروغ،  خلاف واقع گفتن به مأمور دولت و گزارش خلاف واقع دادن برخی مسوولان به مردم، ، مصداق‌هایی از رواج دروغ در جامعه ماست. بخش عمده‌ای از مشکلات اقتصادی و اجتماعی، جو رایج بی‌اعتمادی و استرس و بی‌قراری که امروز گریبان‌ جامعه را گرفته است پیامدهای مستقیم و غیرمستقیم منکری چون دروغ‌ اند که ریشة بسیاری از گناهان ریز و درشت دیگر به شمار می‌آید.

به زندگی روزمره نگاه کنید. اغلب تصور می‌کنیم هر قول و فعلی که از ما صادر می‌شود دروغ نیست بلکه مصلحت‌اندیشی، زرنگی، تقیه، تعارف یا از سر ناچاری است. به عنوان مشتی از خروار، کاسب معتبر یا بازاری محترمی را در نظر بگیرید که واجبات و مستحباتش ترک نمی‌شود. به نیازمندان کمک می‌کند و در خیرات و مبرات هم مجدانه شرکت دارد و در شب‌های دهه اول و دوم محرم، صاحب روضه و تکریم و اطعام سوگواران حسینی است اما آن زمان که باید میزان درآمد سالانه خویش را دقیق و حساب شده به ادارة مالیات اظهار کند ، دروغ می‌نویسد و مرتکب این گناه کبیره می‌شود.  گاه مأمور وصول مالیات برای تقابل ، به همین ترفند و گناه متوسل می‌شود و با دروغی نهادینه شده یا از روی به اصطلاح زرنگی میزان درآمد حاج‌آقا را بیش از آنچه هست تخمین می‌زند و به اصطلاح به مرگ می‌گیرد تا حاجی به طب راضی شود و این تنها یک نمونه از دروغ‌های رایج در جامعه امروز ماست و خود حکایت از این حدیث غریب در لایه لایه جامعه دارد. 
گاهی در قالب رودربایسی  معمول دروغ می‌گوییم و خودمان و دیگران را به دردسر می‌اندازیم. همسایه می‌آید ماشین‌مان را قرض بگیرد. راضی نیستم و ته دل‌مان ناراحت است . می‌گوییم «قابلی ندارد، مال خودتان است، اما ماشین متاسفانه خراب است!» ، در حالی که واقعا خراب نیست. 

شاید کورش کبیر هم از این رذیله به تنگ آمده بوده که در نیایش  معروفش گفته است: «خدایا ما را از شر خشکسالی و دروغ در امان بدار!». بعید نیست که خشکسالی ، یکی از عواقب دنیایی دروغ باشد.  
چاپلوسی و تملق
این رذیله اخلاقی از ضعف‌های اساسی و تاریخی ماست که هر روز نمود بیشتری پیدا می‌کند. این ضعف اساسی در سیاست و کسب و کار آشکار است و گاه و بی‌گاه حوزه فرهنگ را نیز آلوده می‌کند. چاپلوسی آفت بزرگ یک جامعه است که مردم را به تدریج منفعل و نسبت به سرنوشت خویش بی‌تفاوت می‌کند. شاید به جرئت بتوان گفت امروز این رذیله بیش از هر زمان دیگری گریبان جامعه را گرفته و سرچشمة بسیاری از رذایل دیگر شده است. میانبر زدن و تضییع حق دیگران، رانت‌خواری، حرام‌خواری، سوء‌استفاده از مقام و مسئولیت و بی‌عدالتی نتایج مستقیم یا غیرمستقیم تملق‌اند که به هیچ عنوان در خور ملت شریف و مؤمن و متأسی به فرهنگ اهل بیت(ع) نیست. 

مدیر متدین و استواری را فرض کنید که دائم در معرض تعریف و تمجیدهای متملقان و سالوسان قرار دارد، هرچه‌ قدر در عقیده و اراده محکم باشد به تدریج در ضمیر ناخودآگاه خود سست می‌شود و عنان از کف می‌دهد و خود را برتر از دیگران می‌پندارد. اینجاست که تبختر و تکبر آغاز می‌شود و ظلم و بی‌عدالتی را همراه می‌آورد. 

متأسفانه این رذیله در عالم سیاست بی‌داد می‌کند و بسیاری از رسانه‌ها نیز به شدت به آن آلوده و وابسته‌اند و از تملق در هیچ سطحی ابائی ندارند تا جایی که در فیلم و سریال‌هایی که خودشان تولید می‌کنند روش متملقانه خودشان را نیز به سخره می‌گیرند. می‌گویید نه! دکمه تلویزیون را فشار دهید تا مصداق‌های آن را در اخبار، تحلیل‌ها، میزگردها، سخنرانی‌ها و انتصاب‌ها ببینید و برای رواج این رذیله در جامعه متأسف شوید. انواع القاب و عناوین غیرواقعی که به افراد صاحب‌ منصب اطلاق می‌شود مصداق‌هایی از تملق‌اند. خلاصه آن که امروز چیدن بادمجان دور قاب، شغل شریفی به حساب می‌آید و با تأسف اغلب از آن به عنوان زرنگی و یک صفت مثبت تعبیر می‌شود و گاه اسباب توفیق و تعالی متملقان را نیز فراهم می‌آورد.

بدعهدی
 از صفات بسیار ناپسند در همة فرهنگ‌ها و آیین‌ها به شمار می‌رود و به ویژه در فرهنگ ایرانی و آیین اسلام، نکوهیده است. همة آه و نالة هزار و چندصدسالة شیعیان بعد از واقعة عاشورا برای بدعهدی و بی‌وفایی کوفیان است که در طول تاریخ ما را داغدار جگرگوشة رسول‌الله (ص) کرده است. حال کم نیستند آنانی که در سوگ ابا‌عبدالله بر سر و سینه می‌کوبند و به بدعهدی و بی‌وفایی شهره‌اند. قرض مردم را به موقع برنمی‌گردانند یا وام‌های خود را به موقع تسویه نمی‌کنند، چک بی‌محل می‌کشند، کالای مردم را که پیش‌پیش پولش را گرفته‌اند تحویل نمی‌دهند، به قول‌هایی که به مردم داده‌اند یا اصلاً وفا نمی‌کنند یا به موقع وفا نمی‌کنند، با تکبر در جلسه‌ای که صدها نفر منتظر نشسته‌اند سر وقت حاضر نمی‌شوند. 

شاید خیلی ها ندانند که بد عهدی یا همان خلف وعده، از گناهان کبیره به شمار می رود. بسیاری از بدعهدی‌ها ناشی از بی‌نظمی و وقت‌نشناسی است که در میان جامعه ما اموری رایج و عادی به شمار می‌آید. پایبند نبودن به عهد و پیمان در صورت‌های جزئی و کلی از ویژگی‌های بارز ما شده است به نحوی که اگر فردی پیدا بشود که با دقت و نظم کارش را به سرانجام برساند یا عهد خویش را وفا کند می‌گوییم «مگر اینجا ژاپن یا سوئیس است!». یعنی با رعایت نظم یا پایبندی به عهد و پیمان آن قدر بیگانه و نامأنوسیم که اگر نمونه‌ای ببینیم از تعجب شاخ درمی‌آوریم! این یک خسران بزرگ است و برای ملتی که تشنة توسعه و تعالی است پسندیده نیست. 

خلف وعده، اعتماد مردم به یکدیگر و اعتماد آنان به حکومت را از بین می برد و بذر دشمنی می کارد.

تظاهر و تزویر
تظاهر یا ریا حالتی است برای عوام‌فریبی و از دیگر آلودگی‌های این فرهنگ است که متأسفانه عادت و عرف جامعه شده است. ریا در واقع یک بیماری اجتماعی است که باید آسیب‌شناسی و هرچه سریع‌تر درمان شود.

متأسفانه امروز به وفور کسانی را می‌بینید که برای پیش بردن مقصودشان، ریا را انتخاب کرده‌اند و در این راه گاه گوی سبقت را از هم می‌ربایند و شوم‌ بختانه، این رذیله‌ را نشان زرنگی می‌پندارند. البته  برخی مسوولان  هم در ترویج و تصدیق این گناه و رفتار ناپسند بی‌تأثیر نبوده و نیستند. وقتی تظاهر به تعهد و تقید و آرمانخواهی، دست‌اندرکاران گزینش و استخدام و انتصاب، و مسئولان اعطای وام و امکانات را فریب می‌دهد، محملی می‌شود برای فرصت‌طلبان بوقلمون‌ صفت که ظاهر و رفتار خود را بر مبنای نظر ظاهرفریبان بیارایند. با تأسف باید گفت مصداق‌های کوچک و بزرگ فراوان در جامعه، بیانگر توفیق ریاکاران نیز هست.

معمولاً ریا با رذیلة دیگری به نام دورویی یا تزویر(تفاوت ظاهر با باطن) همبستگی دارد و هر دو ریشه در دروغ دارند. حتماً بارها کسانی را دیده‌ اید که جلوی روی دوستی، بزرگی، عالی‌ مقامی یا صاحب‌ منصبی تعریف و تمجید بسیار می‌کنند و رو در رو قربانش می‌روند و می‌گویند: «به جان عزیز شما» یا «به مرگ شما»، «فقط به خاطر شما» و پشت سر با استهزا، غیبت یا تهمت بدرقه‌اش می‌کنند! 

ناگفته نماند در میان تظاهر و تزویر همواره واژه‌ای به نام «تعهد و دلسوزی واقعی» به شهادت می‌رسد و دستاویز ریاکاران و ظاهرفریبان می‌شود. آنان که با عادت‌های ناپسندی چون تظاهر و دورویی خو گرفته‌اند و چه بسا این رذایل را ناخواسته به جای فضایل در خویش پرورش داده‌اند، خوب می‌دانند که گفتار و رفتار خود را با چه معیار عوام‌ فریبانه‌ای تنظیم کنند تا متعهد و شایستة نصب و وصل و وصلت قلمداد شوند. 

تهمت و غیبت 
هر یک از این دو، به نص صریح قرآن کریم، از گناهان کبیره به شمار می روند.

غیبت آن است که واقعیتی از کسی بدانی و به عنوان نقطه ضعف او، آن را برای دیگری بیان کنی. خدا وند بزرگ در قرآن ، این عمل را به خوردن گوشت برادر مرده ات تشبیه می کند! 

تهمت اما گناهی فراتر از غیبت است زیرا در غیاب او، امر ناروا و خلاف واقعی را به او نسبت می دهی.

ما میراث داران تمدن عظیم ایران اسلامی، چه در زندگی  خصوصی و چه در عرصه اجتماعی، بدین دو گناه بزرگ و خلق و خوی کثیف، بسیار آلوده ایم. خیلی وقت ها به بهانه انتقاد از مدیریت مسوولان و بررسی مشکلات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی کشور، حریم های خدا را در می نوردیم و به ورطه غیبت و تهمت وارد می شویم. بسیاری هم متاسفانه در این دو گناه بزرگ، لذت و تفریح و سرگرمی می جویند!

آیا می دانیم که حتی گوش فرا دادن به غیبت و تهمت، خود، از گناهان بزرگ به شمار می رود؟!

ارتکاب این دو گناه، همانند سایر گناهان، روح آدمی را آلوده می کند و شخصیت وی را به لجن می کشد. رواج این دو رذیله، سلامت و آرامش را از جامعه می ستاند و مردم را نسبت به یکدیگر دشمن می سازد. نزاع ها، قهر ها، کینه ورزی ها، قتل ها و اعدام ها، از نتایج اجتماعی این دو رذیله به شمار می روند.

در این مجال به برشمردن همین آلودگی‌های اساسی بسنده می‌کنیم و سایر آلودگی ها را که بدبختانه کم هم نیستند، به زمانی دیگر وا می نهیم. 

نتیجه آن که چه بدمان بیاید و چه خوش‌مان بیاید تاریخ و فرهنگ باشکوه و پرگوهر ما به برخی از آلودگی‌ها یا همان رذایل اخلاقی آلوده است. اغلب این آلودگی‌ها ریشه در گذشتة ما دارند و به علت ضعف ایمان ما به خدا و روز جزا،  در وجودمان عادی و نهادینه شده‌اند به صورتی که اغلب از حضور این آفت‌های اخلاق و معاصی درکنارمان غافلیم. بیشتر این معاصی حالتی پیوسته و زنجیروار دارند و از دروغ نشئت می‌گیرند. آلودگی‌هایی که سد راه بالندگی و سعادت‌مان می‌شوند. در این میان نباید از غفلت نهادهای فرهنگی دربارة فرهنگ عمومی غافل شد. آنان که علی‌رغم ادعاهای بزرگ از دقایق و ظرایف فرهنگ به دور و با آنها ناآشنایند تا چه رسد به تشخیص آلودگی‌ها و بیماری‌های فرهنگ عمومی و درمان به موقع آنها. 

برای زدودن این آلودگی‌ها از دامان تاریخ و فرهنگ گذشته و خودسازی و رهایی از این دام‌های بزرگ و کوچک شیطان‌پسند راه درازی در پیش داریم و باید حساسیت‌مان را نسبت به پاکسازی فرهنگ رایج در جامعه زیاد کنیم. ناپسند می‌نماید وقتی که در میان بیش از 900 میلیون هندو(بت‌پرست) که 14 درصد مردم جهان را تشکیل می‌دهند و چند‌صد میلیون بودایی(مشرک) که 6 درصد مردم جهان را تشکیل می‌دهند ، چنین رذایلی کمتر از جامعه شیعی ما دیده می‌شود و این یک خسران اخلاقی اجتماعی است که تاکنون کمتر به آن توجه داشته‌ایم. 

مگر جز این است که اگر کسی عیب‌های خود را نشناسد نمی‌تواند برای رفع آنها قدمی بردارد؟ مگر جز این است که به فرموده پیامبر گرامی اسلام و امام معصوممان، «مؤمن آینة مؤمن است»؟

مگر پیشوای ما پیغمبر اکرم(ص) به استناد قرآن، اسوة حسنه («لقد کان لکم فی رسول الله اسوه الحسنه»احزاب/21) ؛ و دارای خلق عظیم («وَإِنَّکَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِیمٍ» قلم/4) نبود؟

مگر بر اساس حدیث نبوی، پیامبر بزرگوار اسلام جز برای مکارم اخلاق مبعوث شد («انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» ؟ و ثقلین(قرآن و عترت)، این  دو یادگار ارزشمند خویش را جز برای تعالی اخلاق و سعادت انسان به یادگار گذاشت؟ مگر ائمه ما تمام توش و توان‌شان را برای ترویج و توسعه مکارم اخلاق به کار نبستند؟ و مگر غیر از این است که بخش اصلی آموزه های دینی ما توصیه برای اخلاق انسانی است؟ 

پس چگونه است که ما با این منابع و معارف عظیم اخلاقی دچار آفت‌های اخلاقی شده‌ایم؟!

ایرانی و مدعی تمدن و فرهنگ باشکوه باشیم و مسلمان و مدعی شیعه علی و آل او (ع) و پشت پا بزنیم به همه مکارم و معارف اخلاقی و اجتماعی! عجبا! 

اگر ما مدعی هستیم که در مملکت امام زمان(عج) زندگی می‌کنیم و پیرو مذهب شیعه و فقه جعفری هستیم و پیشروِ آزادی و آزادی‌خواهی در جهان پس باید درصدد رفع بخشی از میراث ناپسند گذشته‌هایمان باشیم وگرنه وضعیت فعلی، ما را از آنچه آرزومندیم دورتر می‌کند. حکومت صالحان و مستضعفان با رفتن جامعه به سمت و سوی صلاح تحقق می‌یابد نه با رواج رذایل و گناهان ریز و درشت. بار کج هیچ‌گاه به مقصد نمی‌رسد. آن چه مسلم است تا ملتی بر عیب‌ها و ایرادهای خویش واقف نباشد و درصدد رفع آن برنیاید نمی‌تواند در آرزوی آرمان‌شهر خویش باشد و همواره دچار دور و تسلسلی ناخوشایند خواهد شد.
تردید ندارم دوستداران این سرزمین که با انصاف در اخلاق جامعه امروز ایران می‌نگرند و آشنایی نسبی با تاریخ و فرهنگ این مرز و ‌بوم دارند با نویسندة این مقاله همراه و هم دل اند و برای زدودن آلودگی‌های ناگوار تاریخی از دامان فرهنگ اجتماعی  ایران اسلامی قدم برخواهند داشت. 

برشمردن و تفسیر و تأویل این آلودگی‌ها آن هم به این عریانی و ارائه راهکار و دکترین برای رفع و دفع آنها هر چند اجر معنوی و پاداش امر به معروف و نهی از منکر دارد اما نباید انتظار پاداش و مرحبایی داشت بلکه بعید نیست عده‌ای سطحی‌نگر و شعار پیشه و دنیا طلب،  با دیدن این گفتار به جای تعقل و بازاندیشی، دچار این وهم ‌شوند که بزرگی و عزت و اقتدار ملت شریف ایران پایمال شده و زیر سؤال رفته است و شاید گناهکار و نادان خطاب‌مان کنند که خداوند صبر و جرئت اش را ان‌شاء‌الله عنایت بفرماید. 

واقع‌بینانه و با انصاف باید گفت ساختمان را پیش از آن که فرو ریزد باید تعمیر اساسی و عیب‌های کوچک آن را رفع کرد اما وقتی این شکاف‌های کوچک، بنیان‌ها را متزلزل ساخت و مهم‌ترین داشته ایرانیان را آلوده کرد دیگر فرصت جبران نیست. 

از همه متفکران جامعه انتظار می‌رود برای یک خیزش بنیادین در حوزه اخلاق و فرهنگ عمومی قدم بردارند و همة قلم به دستان نیک اندیش، نظریه‌ پردازان و سیاست‌گذاران را برای بحث و بررسی پیرامون موضوع مطرح شده بیدار و فعال کنند. موضوع را از زوایا و دیدگاه‌های مختلف بررسی کنند و مصداق‌های موجود را برشمارند و کارشناسان دلایل عدم توفیق نهادهای ارشادی را درباره رفع آلودگی‌های دیرینة اخلاقی بررسی کنند تا به یاری خدا نهضت جهاد اخلاقی برای بازسازی و پاک کردن آلودگی‌های عمیق فرهنگی پدید آید و جامعه مسیر خود را به سوی هدف آرمانی که همانا سعادت انسان است بپیماید. 

آینه گر عیب تو بنمود راست 
 خودشکن آئینه شکستن خطاست

۲۰کار مثبت

۱. هر روز حداقل ده تا سی دقیقه را به پیاده روی «شکر گزاری» اختصاص دهید. مادامیکه تمرین شکر گزاری را انجام می‌دهید اصلیترین پادزهر استرس همراه شما می‌باشد.
۲. هر روز ده دقیقه را در سکوت بگذرانید.
۳. هنگام خواب به موسیقی‌های آرامش بخش گوش دهید.
۴. صبح‌ها هنگامی که بیدار می‌شوید این جمله را کامل کنید: امروز هدفم این است که….
۵. با انرژی، شور و شوق و احساس همدردی زندگی کنید.
۶. در سال جدید کتابهای بیشتری بخوانید.
۷. زمانی از روز را به مدیتیشن، یوگا یا دعا کردن اختصاص دهید.
۸. کاری را که همیشه دوست داشتید انجام دهید.
۹. مادامیکه بیدار هستید، رویاهای زیادی در سر بپرورانید.
۱۰. از سبزیجات و میوه‌ها بیشتر استفاده کنید..
۱۱. مربی کسی شوید و شخصی را مربی خود کنید.
۱۲. در کارهای خیریه شرکت کنید.
۱۳. خانه، ماشین و دفتر کارتان را تمیز نگه دارید. و اجازه دهید انرژی مثبت جریان داشته باشد.
۱۴. انرژی گرانبهایتان را صرف شایعات بی‌اساس، انگل‌های انرژی، موضوع‌های مربوط به گذشته، افکار منفی یا چیزهایی که تحت کنترلتان نیست هدر ندهید. در عوض انرژیتان را برای لحظهٔ مثبت حاضر سرمایه گذاری کنید.
۱۵. بدانید زندگی مثل مدرسه است و شما برای یادگرفتن اینجا هستید. مشکلات قسمتی از برنامه آموزشی هستند که مثل کلاسهای ریاضی شروع و تمام می‌شوند ولی درسهایی که می‌آموزید در تمام طول عمرتان ادامه خواهد یافت.
۱۶. صبحانه را مثل یک پادشاه، نهار را مثل یک شاهزاده و شام را مثل یک یک دانشجو بخورید.
۱۷. بیشتر لبخند بزنید و بخندید.
۱۸. هر شب قبل از خواب جمله زیر را کامل کنید:
من به خاطر…. سپاسگزارم.
۱۹. به یاد داشته باشید که انرژی مثبتتان را آنقدر زیاد کنید که استرس جایی در آن نداشته باشد.
۲۰. از لحظات زندگیتان لذت ببرید. شما تنها یک بار فرصت زندگی دارید پس از آن خوب استفاده کنید

دفاع بد

اگر می خواهید حقیقت چیزی را خراب کنید،خوب به آن حمله نکنید بلکه بد از آن دفاع کنید؛



دیدگاه و عوض کردن آن

به یاد بسپارید همه چیز به دیدگاه‌تان بستگی دارد. یک روز عاشق همسر، بچه‌ها و شغلتان هستید؛ روز دیگر نمی‌توانید هیچکدامشان را تحمل کنید. چرا؟ هیچ چیز به جز تصورتان تغییر نکرده است. دلیلش هر چیزی می‌تواند باشد- شما بسیار خسته هستید، بسیار کار می‌کنید، شخصی کار آزاردهنده‌ای انجام داده. حالا زمان آن است که هنگام نیاز دیدگاه‌مان را پیدا کنیم، گاهی همه آنچه شخص نیاز دارد داشتن کمی دیدگاه است. به یاد داشته باشیم هنگامی که احساس کاملاً منفی‌ای داریم، انعکاس این تجربیاتمان ضروری نیست.

هنگامی که من در این حالت گیر می‌افتم با خودم می‌گویم؛ «تا فردا باید از قضاوت خودداری کنم تا فرصتی برای اینکه صبح با ذهن مثبت تری از خواب بیدار شوم ایجاد کنم. اگر باز هم نارضایتی وجود داشت به نگاه عمیق تری نیاز دارم. آیا اتفاق واقعاً وحشتناکی در شرف وقوع است؟ آیا مشکلی وجود دارد که باید حلش کنم؟ آیا به صحبت با شخصی دیگر و گرفتن نظری از بیرون نیاز دارم؟»

با تغییر دیدگاه‌تان، از دست اندازهای کوچک جاده و افتادن در گودال‌ها جلوگیری می‌کنید. همین حالا آیا موضوعی وجود دارد که شما بتوانید برای حل آن از کمی دیدگاه استفاده کنید؟

محدودیت خویش

ما باور‌هایمان را درباره اینکه چه کسی هستیم از دوران بچگی، خانواده‌هایمان و دوستانمان گرفته‌ایم. هنگامی که از دیگران بار‌ها و بار‌ها می‌شنویم که “بچه بدی” هستیم با همین باور بزرگ می‌شویم. برعکس آن نیز درست است هنگامی که دیگران می‌گویند ما “باهوش”، “لجباز”، “سرسخت”، “زیبا” یا “ورزشکار خوب”ی هستیم این باور در ما رشد می‌کند.

آنگاه باور می‌کنیم، این نظرات ما را تعریف و قدرت‌های بالقوه واقعیمان را محدود می‌کنند چون در این صورت احتمالات دیگر که شاید باعث شادیمان شود را از دست می‌دهیم.

حالا اجازه دهید با مثال بیشتری توضیح دهم. در طول زندگی‌ام با این فکر بزرگ شدم که من نمی‌توانم خوب بنویسم. هیچوقت انشا‌هایم چندان خوب به نظر نمی‌رسید. باور کنید یا نه من همیشه از کتابهای کمکی برای نوشتن استفاده می‌کردم!

چطور می‌توانیم این نوع طرز فکر را محدود کنیم؟

اگر به این فکر ادامه می‌دادم که شکست‌های گذشته‌ام درباره نوشتن واقعاً درست است آنگاه امروز نمی‌توانستم برای شما بنویسم یا کتاب ترجمه کنم. حالا به این فکر کنید چطور این می‌تواند در زندگی خودتان کاربرد داشته باشد.

هر چه بیشتر خودتان را با هر عنوانی «خوب» یا «بد» بشناسانید و محدود کنید بیشتر رشد شخصیتان را محدود می‌کنید. فرقی ندارد عنوانتان «خوب» یا «بد» باشد شناساندن خودتان با این عنوان‌ها به معنی این است که به طور مرتب فرصت‌های تجربه شادی بیشتر، خوشبختی و وفور نعمتی که لایقش هستید را از دست می‌دهید.

تفاوت نمی‌تواند واضح‌تر از این باشد. در یک دست افرادی هستند که «روابط خوب و نزدیکی» برقرار می‌کنند. به نظر می‌رسد آن‌ها همیشه حتی زمانی که چیز‌ها خوب پیش نمی‌رود شاد هستند… و افراد دیگری که به نظر می‌رسد فرقی ندارد چقدر اتفاقهای خوبی در زندگیشان رخ می‌دهد همیشه ناراحت هستند.

هر روز بدون هدف در اطراف حرکت کردن هیچ سودی برای شما یا اطرافیانتان ندارد. هدف غیر مشخص شما را ناامید می‌کند و فاقد سمت وسو برای هر کاری است که انجام می‌دهید.

اگر هنوز هدفتان در زندگی را نمی‌دانید زمانی برای تفکر درباره آن در نظر بگیرید. آنگاه مطمئن شوید هر کاری که انجام می‌دهید با این هدف هم‌تراز است.

مناجات استاد ملکیان (استاد فلسفه اخلاق)

خدایا، اندیشه‌ام را در مسیری معنوی و روحانی قرار ده، تا روحم را با تو درآمیزم، و لذت ِ بودن ِ با تو را در لحظه لحظه‌ی زندگی‌ام دریابم.


* خدایا، اندیشه‌ام را چنان محکم‌ساز که به حقیقت و عقلانیت متعهد باشم، و تنها بر پایه فهم و تشخیص خودم از زندگی، زندگی کنم، تا بتوانم از آنچه جامعه و دیگران از من می‌خواهند فراتر بروم.

* خدایا، به من بینشی عطا کن که هیچ وقت خود را با دیگران مقایسه نکنم، بر آنهایی که از من برتر هستند حسد نورزم، و بر آنها که پایین ترند فخر نفروشم، و بر آنچه دارم قناعت کنم و همواره در این اندیشه باشم که از آنچه در حال حاضر هستم، فراتر بروم.
 خدایا، اندیشه‌ام را در مسیری معنوی و روحانی قرار ده، تا روحم را با تو درآمیزم، و لذت ِ بودن ِ با تو را در لحظه لحظه‌ی زندگی‌ام دریابم.

* خدایا، اندیشه‌ام را چنان محکم‌ساز که به حقیقت و عقلانیت متعهد باشم، و تنها بر پایه فهم و تشخیص خودم از زندگی، زندگی کنم، تا بتوانم از آنچه جامعه و دیگران از من می‌خواهند فراتر بروم.

* خدایا، به من بینشی عطا کن که هیچ وقت خود را با دیگران مقایسه نکنم، بر آنهایی که از من برتر هستند حسد نورزم، و بر آنها که پایین ترند فخر نفروشم، و بر آنچه دارم قناعت کنم و همواره در این اندیشه باشم که از آنچه در حال حاضر هستم، فراتر بروم.

* خدایا، به من فهمی عطا کن تا تفاوتهای خود با دیگران را دریابم، و بفهمم که با شخصیت منحصربه فردی که دارم قاعدتا زندگی ای منحصربه فردی نیز برای خود خواهم داشت، که از جهاتی می تواند متفاوت از زندگی دیگران باشد، مهم آن است که به تفاوتهای خودم و تفاوتهای دیگران احترام بگذارم و زندگی ام را منطبق با آن چه هستم، شکل ببخشم.

* خدایا، توانایی ِ عشق به دیگری را در وجودم بارور ساز، تا انسان ها را خالصانه دوست بدارم، و بهترین لحظات لذت زندگی ام، لحظاتی باشد که بدون هیچ نوع چشمداشتی، خدمتی به همنوع ام می کنم.

* خدایا، مرا از هر نوع نفرت و کینه ای که حوادث تلخ روزگار بر وجودم نهاده است، رها کن، تا با رهایی از نفرت و کینه، بتوانم دیگران را آنطور که هستند، بپذیرم و دوست بدارم.

* خدایا، فهم مرا از زندگی آنچان ژرف ساز تا قوانین آن را دریابم، و بفهمم که در زندگی چیزهایی هست که قابل تغییر نیست، قوانینی هست که از آنها تخطی نمی توان کرد، تا ساده لوحانه نپندارم که هر آنچه می خواهم را می توانم داشته باشم، و هر آنچه آرزو می کنم خواهم داشت.

* خدایا، این توانایی را به من عطا فرما تا در لحظه لحظه زندگی ام، در لحظه حال و برای آنچه هم اکنون می گذرد زندگی کنم، و زیبایی ها و شادی هایی که هم اکنون از آن برخوردار هستم را با اندیشیدن بیش از حد به گذشته ای که دیگر پایان یافته است، و دغدغه بیش از حد برای آینده ای که هنوز نیامده است، نادیده نگیرم.

* خدایا مگذار که در بند گذشته باقی بمانم، و چنان تعهد و دغدغه ی کشف حقیقت را در درونم شعله ور ساز که هیچگاه بخاطر آنچه در گذشته حقیقت می دانسته ام و آبرو ، حیثیت و شخصیت اجتماعی ام بدان وابسته است، از حقیقت هایی که هم اکنون بدان ها دسترسی می یابم، و ممکن است همه آنچه در گذشته حقیقت می دانسته ام به چالش بکشد و بی اعتبار سازد‏، محروم نمانم.

* خدایا، مرا به انضباطی درونی متعهد کن، تا بفهمم و بدانم که هر کاری که دوست دارم و از آن لذت می برم را مجاز نیستم که انجام دهم.

* خدایا، کمکم کن تا عمیقا دریابم که زندگی بیش از آنچه اغلب می پندارند جدی است، و برای هیچ انسانی استثناء قائل نمی گردد، همه ما برای آنچه می خواهیم و در آرزوی آن هستیم باید تلاش کنیم و شایستگی و لیاقت بدست آوردن آن را داشته باشیم. خدایا، به من بیاموز که بدون شایستگی و لیاقت داشتن چیزی، نخواهم که تو آن را از آسمان برایم بفرستی.

* و در آخر ؛ خدایا، نعمت سکوت را بر من ارزانی دار ، تا در آن لحظاتی که طنین زندگی روزمره در درونم آرام می گیرد، نوای دلنشین و آرامش بخش حضور تو در روح و وجودم، مرا گرم و آرام سازد
* خدایا، به من فهمی عطا کن تا تفاوتهای خود با دیگران را دریابم، و بفهمم که با شخصیت منحصربه فردی که دارم قاعدتا زندگی ای منحصربه فردی نیز برای خود خواهم داشت، که از جهاتی می تواند متفاوت از زندگی دیگران باشد، مهم آن است که به تفاوتهای خودم و تفاوتهای دیگران احترام بگذارم و زندگی ام را منطبق با آن چه هستم، شکل ببخشم.

* خدایا، توانایی ِ عشق به دیگری را در وجودم بارور ساز، تا انسان ها را خالصانه دوست بدارم، و بهترین لحظات لذت زندگی ام، لحظاتی باشد که بدون هیچ نوع چشمداشتی، خدمتی به همنوع ام می کنم.

* خدایا، مرا از هر نوع نفرت و کینه ای که حوادث تلخ روزگار بر وجودم نهاده است، رها کن، تا با رهایی از نفرت و کینه، بتوانم دیگران را آنطور که هستند، بپذیرم و دوست بدارم.

* خدایا، فهم مرا از زندگی آنچان ژرف ساز تا قوانین آن را دریابم، و بفهمم که در زندگی چیزهایی هست که قابل تغییر نیست، قوانینی هست که از آنها تخطی نمی توان کرد، تا ساده لوحانه نپندارم که هر آنچه می خواهم را می توانم داشته باشم، و هر آنچه آرزو می کنم خواهم داشت.

* خدایا، این توانایی را به من عطا فرما تا در لحظه لحظه زندگی ام، در لحظه حال و برای آنچه هم اکنون می گذرد زندگی کنم، و زیبایی ها و شادی هایی که هم اکنون از آن برخوردار هستم را با اندیشیدن بیش از حد به گذشته ای که دیگر پایان یافته است، و دغدغه بیش از حد برای آینده ای که هنوز نیامده است، نادیده نگیرم.

* خدایا مگذار که در بند گذشته باقی بمانم، و چنان تعهد و دغدغه ی کشف حقیقت را در درونم شعله ور ساز که هیچگاه بخاطر آنچه در گذشته حقیقت می دانسته ام و آبرو ، حیثیت و شخصیت اجتماعی ام بدان وابسته است، از حقیقت هایی که هم اکنون بدان ها دسترسی می یابم، و ممکن است همه آنچه در گذشته حقیقت می دانسته ام به چالش بکشد و بی اعتبار سازد‏، محروم نمانم.

* خدایا، مرا به انضباطی درونی متعهد کن، تا بفهمم و بدانم که هر کاری که دوست دارم و از آن لذت می برم را مجاز نیستم که انجام دهم.

* خدایا، کمکم کن تا عمیقا دریابم که زندگی بیش از آنچه اغلب می پندارند جدی است، و برای هیچ انسانی استثناء قائل نمی گردد، همه ما برای آنچه می خواهیم و در آرزوی آن هستیم باید تلاش کنیم و شایستگی و لیاقت بدست آوردن آن را داشته باشیم. خدایا، به من بیاموز که بدون شایستگی و لیاقت داشتن چیزی، نخواهم که تو آن را از آسمان برایم بفرستی.

* و در آخر ؛ خدایا، نعمت سکوت را بر من ارزانی دار ، تا در آن لحظاتی که طنین زندگی روزمره در درونم آرام می گیرد، نوای دلنشین و آرامش بخش حضور تو در روح و وجودم، مرا گرم و آرام سازد

یادبود شهدا

راستی بایدشهدا را فراموش نکنیم که  استقلالمان را مدیون آنانیم و یادمان باشد پدران و مادرانی را که شاید بیش از ۲۳سال است سال تحویل کنار مرقد عزیزشان در گلزار شهدا اشک میریزند 

 

سال نو مبارک

بایرام یلی چارداخلاری ییخاندا

            نوروز گلی ، قارچیچگی چیخاندا،

                   آغ بولوتلار کوینکلرین سیخاندا

                               بیزن ده بیر یاد ایلیه ن ساغ اولسون

                                            دردلریمیزقوی دیکلسون داغ اولسون. 

 

چگونگی پایبندی انسان به فضائل اخلاقی

 

چه کار باید کرد که بشر به فضائل اخلاقی در برابر منافع شخصی پایبند و معتقد بشود و ایمان پیدا بکند که به خاطر راستی، به خاطر حق، به خاطر عدالت از منافع شخصی خودش بگذرد. اخلاق را روی چه اساسی باید گذاشت، اخلاقی که باید با خودی مبارزه بکند و در عین حال منطقی هم داشته باشد، پشتوانه ای داشته باشد و توخالی نباشد.

جمله ای از الکسیس کارل نقل می کنند که: در دنیا در زیر پرده کلمه های عفت، تقوا، حق و عدالت چقدر نفع نهفته است! یعنی اینها کلماتی است توخالی، پرده هایی است که روی خودی کشیده شده است و آن طوری که باید حقیقت ندارد، داخل آن خالی است، مثل گردو و یا بادامی که پوست دارد ولی مغز ندارد. حال چه باید کرد؟

البته دو راه دارد. یک راه برای مردمانی است که عقل روشن ندارند به این معنی که قوه تمیزشان زیاد نیست. بسیاری از مفاهیم بی پایه را می شود تحت تأثیر تلقین و سخن به بشر القاء کرد. گاهی احساسات کاذبی در او به وجود می آورند که به خاطر آن احساسات کاذب ممکن است احیانا گذشت و فداکاری هم داشته باشد، ولی پایه و مبنا ندارد و به قول منطقین با کوچکترین تشکیک مشکک زایل می شود. مثلا یک سرباز را آنچنان در سربازخانه تربیت می کنند یعنی تحت تأثیر تلقین و القاء قرار می دهند که به راستی عاشق یک آب و خاک مخصوص می شود. ولی اگر یک نفر آمد بیخ گوشش نشست و دو کلمه تشکیک کرد تمام این بنا فرو می ریزد زیرا همه اش تلقین بوده و مبنا و اساسی نداشته است. و اگر دیگری تشکیک نکند، فهم خودش که بالا برود، درس خوانده تر بشود، عالمتر بشود، عاقلتر بشود و مسئله را تجزیه و تحلیل بکند می بیند همه آن حرفهایی که به او تلقین می کردند که به خاطر فلان هدف تو بیا جان خودت را بده، سعادت خودت را بده، لذت خودت را بده، همه هستی خودت را بده، پایه ای نداشته است. چهار تا کتاب که خواند، اندکی که فکرش روشن شد می گوید چرا؟ برای چه؟ مگر غیر از این است که من همه چیز را باید برای خودم بخواهم؟ آخر چرا من می خواهم خودم را فدا بکنم؟ برای چه؟ همینکه آماده این «چرا» شد می بیند این تربیت تلقینی به کلی خراب می شود.

رمز اینکه هر چه عالمتر می شود بی عقیده تر می گردد و پایبندیش به اصول اخلاقی کمتر می شود همین است که غالبا اصول اخلاقی که به بشر تعلیم کرده اند منطق نداشته، پشتوانه نداشته، اعتبار نداشته، پایه نداشته و بر اساس یک سلسله تعلیمات بوده است. در خانواده به او تلقین کرده اند، از پدر و مادرش تقلید کرده، در مدرسه همین طور، وقتی که درس خوانده می شود و راجع به اصول اخلاقی فکر می کند، با اینکه همیشه از این اصول حمایت می کند و می گوید عدالت اجتماعی چنین است، راستی چنین، امانت چنین، آزادی چنین، ولی آن ته دل که حساب می کند می داند که این حرف ها پایه ندارد. می گوید من روی چه حساب و ملاک به خاطر چهار کلمه حرف بیایم از منافع شخصی خودم بگذرم؟ برای چه بیایم بگذرم؟ علت اینکه جامعه عالم زیر بار مفاهیم اخلاقی نمی رود همین است. اخلاقی که در قدیم بشر داشت، گذشته از یک عده پاکی که اخلاقشان روی چه پایه و مبنای اساسی بوده که قرآن می فرماید:

«الم تر کیف ضرب الله مثلا کلمة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء* تؤتی اکلها کل حین بإذن کما یضرب الله الامثال للناس لعلهم یتذکرون؛ آیا ندیدی خدا چگونه مثل زده است؟ گفتار و اعتقاد پاکیزه مانند درختی پاک است که ریشه اش استوار و شاخه اش در آسمان است، (و) میوه اش را هر دم به اذن پروردگارش می دهد، و خدا برای مردم مثل ها می زند، شاید متوجه شوند» (ابراهیم/ 24 و 25)، و در آیه بعد می فرماید: «یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت فی الحیوة الدنیا و فی الآخره؛ خداوند کسانی را که ایمان آورده اند، در زندگی دنیا و در آخرت با سخن و اعتقاد استوار ثابت می گرداند» (ابراهیم/ 27)، که یک مبنا و ریشه و اساسی برای اخلاق آن ها بود و هیچ قدرتی نمی توانست آن اخلاق را از آن ها بگیرد.

آری گذشته از این ها اکثر مردم مفاهیمی اخلاقی را روی پایه تقلید و تلقین و هیپنوتیزم و غیره فرا می گرفتند تا آن طرفی که می گفته چه نیروی القایی داشته که شخص را موقتا معتقد کند. ولی بشر عالم کمتر زیر بار این حرف ها می رود و این یک خطر بزرگی است برای اخلاق. حال چه باید کرد؟ اگر بشر بخواهد از اخلاق به طور کلی صرف نظر کند مسلما این همان انهدام بشریت است. هر قدر هم به یک نفر بگوییم که آقا به خاطر جامعه این کار را بکن و آن کار را نکن، برای او قابل قبول نیست و می گوید: یک راستی که من بگویم در این دریای بزرگ چه اثری دارد، ولی یک دروغ که بگویم به خاطر شخص خودم می گویم. وقتی که می اندیشد می بیند منطقی در کار نیست، پشتوانه ای نیست، پایه و اساسی نیست.

اگر می خواهید زندگی تان تغییر کند باید طرز فکرتان را تغییر دهید

البته در کلام خیلی ساده است: «طرز تفکرت را عوض کن تا زندگی ات تغییر کند.» ولی چطور می توان این کار را انجام داد وقتی نمی دانیم باید چه کار کنیم؟ و مهم تر از همه اگر تغییر دادن طرزتفکر تا این حد آسان است، چرا خیلی از افراد این کار را انجام نمی دهند؟ مخصوصا اگر بتوانند با این کار موفق تر باشند و بیشتر از زندگی لذت ببرند؟ جواب این سوال ها را نمی دانیم ولی می دانیم که تغییر دادن طرز تفکر آسان نیست اما ممکن است. همه آنچه شما نیاز دارید این است که محکم و استوار این تکنیک ها را به کار ببرید؛ البته اگر از ته دل می خواهید موفق باشید. 

 ۱ ) همان طور فکر کنید که دوست دارید باشید. اگر در دنیای ذهنتان خود را آدم خوشحال یا موفقی ندانید که می تواند از زندگی لذت ببرد، خیلی سخت می توانید در دنیای واقعی چنین آدمی باشید. پس پیش از هر کار در رویاهایتان هم خود را فردی خوشحال، موفق و روبه رشد تصور کنید. 

 ۲) لبخند بزنید. نتایج تحقیقات نشان داده است لبخند زدن هم اثر جسمی دارد و هم اثر روانی. پس یک لبخند روی لبانتان بنشانید و در مسیر تغییر طرزتفکر قدم بگذارید. در ابتدا، این کار فقط یک عمل فیزیکی بدون روح است اما کم کم جزو صورت شما می شود. 

 ۳) خودتان را غرق مطالعه و موسیقی کنید. کتاب ها، مقاله ها و مجله هایی بخوانید که به شما کمک کنند بتوانید افکارتان را تغییر و درکتان را افزایش دهید. فیلم ببینید یا به موسیقی هایی گوش کنید که برای شما الهام بخش باشند و برای تغییر تشویقتان کنند. 

 ۴) کردارتان را تغییر دهید. وقتی کارهایتان را به همان شیوه قدیمی انجام می دهید، نمی توانید در افکارتان تغییری به وجود آورید. کارها را به شیوه ای متفاوت انجام دهید تا بتوانید متفاوت بیندیشید. 

 ۵) محیط تان را تغییر دهید. محیط اطرافتان را با توجه به طرزتفکر مورد علاقه تان بسازید. فضایی را خلق کنید که شما را به سمت تغییر سوق دهد. یک گلدان به اتاقتان اضافه کنید، رنگ دیوارها را تغییر دهید، یک کتابخانه یا میز کوچک برای خودتان بخرید. 

 ۶) از موفق ها تقلید کنید. از تجربه و نظرهای کسانی که عاشق طرزتفکرشان هستید و آرزو دارید مثل آنها باشید، استفاده کنید. اگر زنده هستند که این کار بسیار ساده است و اگر در قید حیات نیستند می توانید از آثارشان بهره بگیرید. 

 ۷) به دیگران کمک کنید (و به خودتان هم) یکی از سریع ترین راه هایی که می تواند طرزتفکر شما را عوض کند، این است که به دیگران توجه و به آنها کمک کنید. مواظب باشید از آن طرف بام نیفتید یعنی نه غرق در خودتان شوید و نه شیفته و دلباخته دیگران. 

 ۸) کمی از دوستانتان کمک بگیرید. دیگران را از تصمیمتان باخبر کنید و از آنها کمک بخواهید و نظراتشان را بشنوید. هر چقدر کمک دیگران را بیشتر احساس کنید، بیشتر به موفقیت نزدیک می شوید. 

 ۹) حرفه ای شوید. اگر دلتان می خواهد به فردی بزرگ تبدیل شوید به مشاوره و نصیحت افراد بزرگ گوش دهید. انسان های حرفه ای در مدت زمان کوتاهی می توانند بهترین راه حل ها و نظرات و عقاید جدید را در اختیار شما بگذارند. البته به شرطی که واقعا در کار خود خبره باشند و فقط اسم و رسم بی پایه و پنهان به هم نزده باشند. 

 ۱۰) صبور باشید. آگاه باشید که بیشترین تغییرات در مدت زمانی طولانی و به آرامی صورت می گیرند به شرط اینکه تکرار شوند. پس اگر فورا در مسیر موفقیت نتیجه نگرفتید، تعجب نکنید و مهم تر اینکه تسلیم نشوید. کارتان را ادامه دهید و مطمئن باشید جواب می گیرید. 

 ● چطور راه تغییر را ادامه دهیم؟ گاهی بعد از اینکه نگرش مان را تغییر دادیم و به سوی هدفی تازه رفتیم، نمی دانیم چگونه باید راهمان را بدون خستگی و درنگ ادامه دهیم؟ این نکته ها دست شما را برای طی بقیه مسیر تغییر می گیرد. 

 ۱) با واقعیت روبرو شوید. ممکن است مانعی که در مسیر رسیدن به هدف از سرعت شما می کاهد، خودتان باشید. وقتی در راه رسیدن به هدفتان به مشکل هایی برمی خورید، اول از همه به دقت بررسی کنید آیا منشاء مشکل خودتان هستید یا خیر؟ 

 ۲) شما هرکاری که بخواهید، می توانید انجام دهید اگرچه شاید نتوانید همه کارهایی را که دوست دارید، انجام دهید. بیشتر اوقات برای رسیدن به هدف چند کار را با هم انجام می دهید ولی حتی با وجود تلاش زیاد، در آخر به کمترین نتیجه می رسید. باید بدانید توجه و تمرکز روی ۱ یا حداکثر ۲ پروژه در یک زمان، شانس شما را برای رسیدن به نتیجه مطلوب افزایش خواهد داد. 

 ۳) برای اینکه تصویر واضحی از نتیجه کار داشته باشید، تمرکز کنید. اول اینکه روی پروژه هایی که برعهده گرفته اید، کاملا تمرکز داشته باشید تا بتوانید تشخیص دهید واقعا چه کارهایی باید انجام گیرد. برنامه ای گام به گام برای کارهایی که باید در زمان های مشخص انجام دهید، بنویسید. 

 ۴) آنچه روی کاغذ است، برنامه است و آنچه در ذهن شماست، خیال! بیشتر افراد علاقه ای به نوشتن برنامه هایشان روی کاغذ ندارند. نوشتن برنامه روی کاغذ اولین قدم برای حرکت رو به جلوست. خیلی ها بدون برنامه پروژه هایشان را شروع می کنند ولی خیلی زود گیج می شوند زیرا مشکلات فرعی زیادی سر راهشان به وجود می آید. 

 ۵) حرکت، به این معنی نیست که پیشرفت کرده اید. بعضی از افراد با اینکه به سختی کار می کنند، به هدفشان نزدیک تر نمی شوند. این یکی از نتایج بی برنامگی است. برای پیشروی باید فعالیت های مناسبی در زمان های مناسب انجام دهید. 

 ۶) انتخاب نکردن، یک انتخاب است. زیاد فکرکردن درباره آنچه انتخاب می کنیم، مانع دیگری است که ما خودمان سر راهمان قرار می دهیم و باعث رکودمان می شود. «من می توانم A، B یا C را انجام دهم ولی بهتر است بیشتر فکر کنم» و شروع می کنیم به ارزیابی کردن... ولی در واقع هیچ وقت نمی توانیم تصمیم بگیریم و کاری که انجام می دهیم، در حقیقت تصمیم می گیریم هیچ کاری نکنیم؟ ولی اگر کاری نکنید به چیزی نمی رسید. 

 ۷) روی آنچه به نتیجه می رسد، تمرکز کنید. خیلی از افراد در پیداکردن راه هایی که به نتیجه نمی رسند، استادند و به همین دلیل هیچ تلاشی هم نمی کنند. انرژی منفی را در خود انباشته نکنید. انرژی های مثبتتان را افزایش دهید و روی چیزهایی تمرکز کنید که به درد شما می خورند و به نتیجه می رسند. 

 ۸) اگر اقدامی به نتیجه نمی رسد، متوقفش کنید. یک اقدام احمقانه: «کاری را بارها و بارها با یک شیوه انجام دهید و انتظار داشته باشید که به نتیجه ای متفاوت برسید.» خیلی ها به دلیل غرور، لجاجت یا تعصب، شیوه ای را تکرار می کنند که به نتیجه نمی رسد. شعاری جدید برای خود انتخاب کنید و دیگر کارتان را به شیوه قبلی انجام ندهید. وقتی روش هایی موثر نیستند انجام دادنشان را متوقف کنید. 

 ۹) وقتی نمی دانید، کمک بخواهید. ما نمی توانیم همه چیز را بدانیم. نمی توانیم همه مشکلات را حل کنیم. وقتی به مشکلی برمی خورید، از دیگران کمک بخواهید. از یک تاجر، مشاور، وکیل یا مربی مشاوره بگیرید.  

۱۰) اگر کاری شما را خوشحال نمی کند، انجامش ندهید. برای اینکه به هدفتان برسید، باید سختی هایی را بپذیرید و ممکن است هر لحظه نتوانید از کارتان لذت ببرید ولی در کل باید کارتان را دوست داشته و از انجام آن خوشحال باشید. در غیر این صورت اهدافتان را ارزیابی و راهی را پیدا کنید که از پیمودن آن لذت ببرید. 

 منبع: Success Article ترجمه: سحر حبیبی روزنامه سلامت

ثروتمند تراز بیل گیتس کیست؟

از بیل گیتس پرسیدن از تو ثروت مند تر هم هست؟ در جواب گفت بله فقط یک نفر پرسیدن کی هست؟ در جواب گفت گفت من سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به تازگی اندیشه های در حقیقت طراحی ماکروسافت تو ذهنم داشتم پی ریزی میکردم،سالها پیش در فرودگاهی در نیویورک بودم قبل از پرواز چشمم به این نشریه ها و روزنامه ها افتاد از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد،دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خورد ندارم و اومدم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه من دید گفت این روزنامه مال خودت بخشیدمش به خودت بردار برای خودت گفتم آخه من پول خورد ندارم گفت برای خودت بخشیدمش برای خودت،سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همون فرودگاه و همون سالن پرواز داشتم چشمم به یه مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همون بچه بهم گفت این مجله رو بردار برا خودت ،گفتم پسرجون چند وقت پیش باز من اومدم روزنامه بهم بخشیدی تو هر کسی میاد اینجا دچار این مسئله میشه بهش میبخشی؟! پسره گفت آره من دلم میخواد ببخشم از سود خودمه که میبخشم گفت به قدری این جمله پسر و این نگاه پسر تو ذهن من مونده که خدایا این بر مبنای چه احساسی اینا رو میگه گفت زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد و پیدا کنم و جبران گذشته رو بکنم اکیبی رو تشکیل دادم بعد از 19 سال گفتم که برید و در فلان فرودگاه کی روزنامه میفروخت یک ماه و نیم مطالعه کردندمتوجه شدند یک فرد سیاه پوست است که الان دربان یک سالن تئاتره خلاصه دعوتش کردن اداره بیل گیتس ازش پرسید من میشناسی گفت بله جناب عالی آقای بیلگیتس معروف که دنیا میشناسدتون سال های پس زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه میفروختی من یه همچین صحنه ای از تو دیدم گفت که طبیعی این حس و حال خودم بود بیل گیتس گفت میدونی چه کارت دارم گفت که میخوام جبران کنم اون محبتی که به من کردی گفت که به چه صورت؟ بیل گیتس گفت هر چیزی که بخوای بهت میدم (خود بیلگیتس میگه خود این جوونه مرتب میخندید وقتی با من صحبت میکرد) پسره سیاه پوست گفت هر چی بخوام بهم میدی بیل گیتس گفت هرچی که بخوای گفت هر چی بخوام گفت آره هر چی که بخوای بهت میدم من به 50 کشور افریقایی وام دادم به اندازه تمام اونا به تو میبخشم گفت آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی گفتم یعنی چی نمیتونم یا نمیخوام؟ گفت نه تواناییش رو داری اما نمیتونی جبران کنی پرسیدم واسه چی نمیتونم جبران کنم پسره سیاه پوست گفت که :فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو بخشیدم ولی تو تو اوج داشتنت میخوای به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمیکنه اصلا جبران نمیکنه با این نمیتونی آروم بشی لطف تو ام که از سر ما زیاده بیلگیتس میگه همواره احساس میکنم ثروت مند تر از من کسی نیست جز این جوان 32 ساله مسلمان سیاه پوست

مشاهد یکی از هموطنان

صحبت یکی از هموطنان :

ایران که بودم یه دوستی داشتم به اسم نوید که ۲ سال پیش جلو در خونشون کامیون لهش کرد و در ۲۵ سالگی جوانمرگ شد. پارسال که ایران بودم رفتم سراغ پدر و مادرش، هر دو تا شون ۳۰ سال پیرتر شده بودن، به قول خودشون کمرشون شکسته بود. کارشون شده بود گریه زاری، خوندن فاتحه، دادن نذر، حاضر دائمی تمامی جلسات قرآن بودن، آخر هفته پول بود که به قرآن خوانها میدادن که سر قبرش قرآن بخونن. میگفتن مردن پسرشون اینا رو به خدا نزدیک کرده برای اینکه خواست خدا بوده. اینو داشته باشین، یک سال پیش همین بلا تو هلند سر یه هم خیابانی کافر اومد. اونم بچه نازنینش با ماشین جلوی در خونه تصادف کرد اما باباش به جای فاتحه خوندن شروع به نامه نگاری با شهرداری و شورای شهر و کار رو کشید به روزنامه ها و آخرش ثابت کرد که این خیابون از نظر شهرسازی برای بچه ها امن نیست. نتیجه این شد که کلی سرعتگیر و تابلو هشدار دهنده نصب شد تا دیگه این اتفاق تکرار نشه. فرق قضیه رو دارین؟ اون  میگه خواست خداست و دنبال دلیل اصلی نمیره در حالی که این کافر دنبال دلیل زمینی میگرده وبا تلاشش کاری میکنه که این اتفاق دیگه تکرار نشه.بعضی کشورها  برای این پیشرفت نمیکنن چون که ۹۵% فعالیت مغزشون صرف خرافات میشه(البته در فامیل خودمان هم دنبال کنیم نمونه هایش حتما هست)الله اعلم

راز بی اخلاقی مسلمانان

بی اخلاقی مسلمانان

و 'خواجه نصیر الدین ' دانشمند یگانه ی روزگار در بغداد مرا درسی آموخت که همه ی درس بزرگان در همه ی زندگانیم برابر آن حقیر می نماید و آن این است :

در بغداد هرروز بسیار خبرها می رسید از دزدی , قتل و تجاوز به زنان در بلاد مسلمانان که همه از جانب مسلمانان بود . روزی خواجه نصیر الدین مرا گفت می دانی از بهر چیست که جماعت مسلمان از هر جماعت دیگر بیشتر گنه می کنند با آنکه دین خود را بسیار اخلاقی و بزرگمنش می دانند ؟

من بدو گفتم : بزرگوارا همانا من شاگرد توام و بسیار شادمان خواهم شد اگر ندانسته ای را بدانم .

خواجه نصیر الدین فرمود :

ای شیخ تو کوششها در دین مبین کرده ای و اصول اخلاق محمد که سلام خدا بر او باد را می دانی . و همانا محمد و جانشینانش بسیار از اخلاق گفته اند و از بامداد که مومن از خواب بر می خیزد تا  شبانگاه  , راه بر او شناسانده شده است

اما چه سری است که هیچ کدام از ایشان ذره ای بر اخلاق نیستند و بی اخلاق ترین مردمانند وآنکه اخلاق دارد نه از مسلمانی اش که از وجدان بیدار او است..

من بسیار سفرها کرده ام و از شرق تا غرب عالم و دینها و آیینها دیده ام . از 'غوتمه ( بودا ) 'در خاورزمین تا 'مانی ایرانی' در باختر زمین که همانا پیروانشان چه نیکو می زیند و هرگز بر دشمنی و عداوت نیستند

آنها هرگز چون مسلمانان در اخلاقشان فرع و اصل نیست و تنها بنیان اخلاق را خودشناسی می دانند و معتقدند آنکه خود بشناسد وجدان خود را بیدار کرده و نیازی به جزئیات اخلاقی همچون مسلمانان ندارد

اما عیب اخلاق مسلمانی چیست ای شیخ ؟

در اخلاق مسلمانی هر گاه به تو فرمانی می دهند , آن فرمان ' اما ' و ' اگر ' دارد .

در اسلام تو را می گویند :

دروغ نگو ... اما دروغ به دشمنان اسلام را باکی نیست

غیبت مکن ... اما غیبت انسان بدکار را باکی نیست

قتل مکن ... اما قتل نامسلمان را باکی نیست .

تجاوز مکن ... اما تجاوز به نامسلمان را باکی نیست .

و این ' اماها ' مسلمانان را گمراه کرده و هر مسلمانی به گمان خود دیگری را نابکار و نامسلمان می داند و اجازه هر پستی را به خود می دهد و خدا را نیز از خود راضی و شادمان می بیند ..

و راز نابخردی و پستی مسلمانان در همین است ای شیخ .

از اسرار اللطیفه و الکسیله

پیام های موفقیت

 در زیر لیستی از کارهایی که می‌توانید برای داشتن زندگی شادتر انجام دهید، آورده شده است

هر روز آنها را به کار بگیرید و از زندگی خود در این سال لذت ببرید. 

سلامتی:

1- آب فراوان بنوشید.

2- مثل یک پادشاه صبحانه بخورید، مثل یک شاهزاده ناهار و مثل یک گدا شام بخورید..

3- بیشتر از سبزیجات استفاده کنید تا غذاهای فراوری شده.

4- بااین 3 تا E زندگی کنید:
 
Energy (انرژی)، Enthusiasm (شورواشتیاق)، Empathy (دلسوزی و همدلی).

5- از ورزش کمک بگیرید.

6- بیشتر بازی کنید.

7- بیشتر از سال گذشته کتاب بخوانید.

8- روزانه 10 دقیقه سکوت کنید و به تفکر بپردازید.

9- 7 ساعت بخوابید.

10- هر روز 10 تا 30 دقیقه پیاده‌روی کنید و در حین پیاده‌روی، لبخند بزنید.

 

شخصیت:

11- زندگی خود را با هیچ کسی مقایسه نکنید: شما نمی‌دانید که بین آنها چه می‌گذرد.

12- افکار منفی نداشته باشید، در عوض انرژی خود را صرف امور مثبت کنید.

13- بیش از حد توان خود کاری انجام ندهید.

14- خیلی خود را جدی نگیرید.

15- انرژی خود را صرف فضولی در امور دیگران نکنید.

16- وقتی بیدار هستید بیشتر خیال‌پردازی کنید.

17- حسادت یعنی اتلاف وقت، شما هر چه را که باید داشته باشید، دارید.

18- گذشته را فراموش کنید.. اشتباهات گذشته شریک زندگی خود را به یادش نیاورید. این کار آرامش زمان حال شما را از بین می‌برد.

19- زندگی کوتاه‌تر از این است که از دیگران متنفر باشید. نسبت به دیگران تنفر نداشته باشید.

20- با گذشته خود رفیق باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید...

21- هیچ کس مسئول خوشحال کردن شما نیست، مگر خود شما.

22- بدانید که زندگی مدرسه‌ای می‌ماند که باید در آن چیزهایی بیاموزید. مشکلات قسمتی از برنامه درسی هستند و به مانند کلاس جبر می‌باشند.

23- بیشتر بخندید و لبخند بزنید.

24- مجبور نیستید که در هر بحثی برنده شوید. زمانی هم مخالفت وجود دارد.


جامعه:

25- گهگاهی به خانواده و اقوام خود زنگ بزنید.

26- هر روز یک چیز خوب به دیگران ببخشید.

27- خطای هر کسی را به خاطر هر چیزی ببخشید.

28- زمانی را با افراد بالای 70 سال و زیر 6 سال بگذرانید.

29- سعی کنید حداقل هر روز به 3 نفر لبخند بزنید.

30- اینکه دیگران راجع به شما چه فکری می‌کنند، به شما مربوط نیست.

31- زمان بیماری شغل شما به کمک شما نمی‌آید، بلکه دوستان شما به شما مدد می‌رسانند، پس با آنها در ارتباط باشید.

 

زندگی:

32- کارهای مثبت انجام دهید.

33- از هر چیز غیر مفید، زشت یا ناخوشی دوری بجویید.

34- عشق درمان‌گر هر چیزی است.

35- هر موقعیتی چه خوب یا بد، گذرا است.

36- مهم نیست که چه احساسی دارید، باید به پا خیزید، لباس خود را به تن کرده و در جامعه حضور پیدا کنید.

37- مطمئن باشید که بهترین هم می‌آید.

38- همین که صبح از خواب بیدار می‌شوید، باید از هستی تان شاکر باشید.

39- بخش عمده درون شما شاد است، بنابراین خوشحال باشید.  

یاد ایام

امروز آلبومم را نگاه می کردم یاد این شعر خیام افتادم...... 

یک چند ز کودکی به استادی شدیم 

 یک چند ز استادی خویش شاد شدیم 

 

پایان سخن شنو که ما را چه رسید                 

 از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم

باور های موفق

بــاور اول: هــر حـادثـه دارای دلیل و مقصودی است که به مصلحت ماست.

تمام افراد موفق توانایی عجیبی دارند و درهر موقعیت به امکانات موجود و نتایجی که ممکن است از آن حاصل شود توجه می کنند و سریع آن وضعیت را در جهت مثبت و به نفع خود به کار می گیرند.از طرفی اعتقاد دارند اگر به دنبال نتیجه مثبت هستند باید آنرا عملا انجام دهند.

باور دوم: چیزی به نام شکست وجود ندارد

 شکسپیر معتقد بود : تردیدها به ما خیانت می کنند و ما را از کوشش برحذر می دارندو از پیروزیهایی که به احتمال زیاد نصیب ما خواهند شد محروم می سازد.هرآنچه بشرآموخته از طریق آزمایش و خطا بوده است.بزرگترین عامل بازدارنده مردم ترس از شکست است.انسانها از طریق اشتباه به موفقیت می رسند.هرگاه در زندگی کاری را انجام داده ایم اگر فکر کنیم که تجربه ای بدست آورده ایم بهتر از آن است که فکر کنیم شکست خورده ایم . باید به پدیده های زندگی با دید تجربه نگاه کنیم .

باور سوم: مسئولیت هر اتفاقی را به گردن بگیرید.

 یکی از صفات مشترک میان رهبران بزرگ و افـــراد مـــوفـــق ایــن اسـت که فکر می کنند دنیای خودشان را خودشان می سازند.آنها همیشه می گویند : مسئولیت کاری را که انجام می دهم می پذیرم.

باور چهارم: برای بهره بردن از چیزی شناخت کامل آن لازم نیست.

 افراد موفق معتقدند برای اینکه چیزی را مورد استفاده قرار دهند همه چیز را درباره آن بدانند.همیشه توجه دارند که چه اندازه اطلاعات مورد نیاز آنهاست و همیشه می دانند که به چیزهایی احتیاج دارند و باید در وقت خست نشان بدهند و بدانند که بدست آوردن اطلاعات کامل هیچ گاه امکان پذیر نخواهد بود.

باور پنجم: بزرگ ترین سرمایه شما دیگرانند.

 افرادی که به بهره وری رسیده اند تقریباً بدون استثنا دارای حس قوی احترام و تحسین نسبت به دیگران هستند.هیچ موفقیت پایداری بدون احساس صمیمیت و یگانگی با مردم بوجود نمی آید.راه رسیدن به موفقیت تشکیل گروه موفق و همکاری با یکدیگر است.

باور ششم: کار، نوعی تفریح است.

مارک تواین - نویسنده آمریکایی‌- می گوید: "راه رسیدن به موفقیت آن است که شغل را جزء تفریحات خود قرار دهید ." افراد موفق همین کار را می کنند . آنها دیوانه وار کار می کنند . زیرا کار آنها را به شوق می آورد . در زندگی کار را به بازی تبدیل کنید . تا بحال بررسی کرده اید که چرا یک کودک از صبح تا شب بازی می کند ولی خسته نمی شود.

باور هفتم: هیچ توفیق پایداری، بدون پشتکار به دست نمی آید.

 افراد موفق ، به نیروی پشتکار ایمان دارند.‌‌ اگر به افراد موفق بنگرید، می بینید که آنها لزوما بهتر باهوشتر سریعتر و قوی تر از دیگران نبوده اند.بلکه پشتکار بیشتری داشته اند.افراد موفق می خواهند به هر قیمتی که شده موفق شوند.البته این را باید مدنظر داشت که موفقیت به بهای لطمه زدن به دیگران نیست.

افکار مزاحم

تا به حال خیلی درمورد باورها و اعتقادات و اینکه چطور می‌توانید برای داشتن زندگی بهتر آنها را تغییر دهید حرف زده‌ایم. باورها و اعتقادات خاصی هستند که افراد زیادی را اسیر خود کرده‌اند و امروز می‌خواهیم آن باورها را بررسی کنیم.



اعتقادات ما در قدم اول از والدین، معلمین، همسالان، تلویزیون و رسانه‌ها نشات می‌گیرد. وقتی سنمان کم است فکر می‌کنیم بزرگترهایمان بیشتر از ما می‌دانند به همین خاطر به هرچه که می‌گویند اعتماد می‌کنیم. اما هرچه سنمان بالاتر می‌رود، دیگر خودمان اعتقادات و باورهایمان نسبت به دنیا را شکل می‌دهیم. اما کمی از ته‌نشین اعتقادات دوران کودکی در ما می‌ماند. گاهی‌اوقات بدون اینکه خودمان خبر داشته باشیم درونمان لانه می‌سازند.

در زیر به برخی از این باورها و اعتقادات اشاره می‌کنیم. آیا این اعتقادات را در خودتان می‌بینید و اگر دیدید سعی کنید آنها را تغییر دهید.

1. اگر در چیزی شکست خوردی، فردی مغلوب هستی!

این باور معمولاً در مدرسه و در روزهایی که می‌خواهیم وارد بزرگسالی شویم، شکل می‌گیرد. تشویقمان می‌کنند که به هر قیمتی که شده موفق شویم. من اگر شکست بخورم، که بسیار هم پیش می‌آید، دوباره تلاش می‌کنم، اینقدر آن را امتحان می‌کنم تا بالاخره موفق شوم. اگر باور داشته باشید که اگر در کاری شکست بخورید، فردی شکست‌خورده هستید، یعنی همه آدم‌های دنیا شکست‌خورده هستند. اجازه ندهید چنین باوری شما را از زندگی عقب بیندازد. یک باور جدید جای آن بگذارید.

2. تا وقتی خراب نشده، چرا باید عوضش کنیم؟

منظورم عوض کردن به منظور عوض کردن نیست. درمورد ارتقاء وسایل، فرایندها و ... صحبت می‌کنم. برای حرکت کردن با سرعت زندگی ما نیاز به تغییر داریم و خیلی وقت‌ها با کسانی برخورد می‌کنید که مخالف تغییر هستند. تا می‌توانید از چنین افرادی دوری کنید. اگر می‌بینید چیزی را می‌توانید ارتقاء دهید، معطل نکنید.

3. به اندازه کافی برای اینکار استعداد نداری!

هیچ‌کس در دنیا تا زمانیکه کاری را شروع نکرده، مهارت کافی برای آن را ندارد. اگر می‌خواهید کاری را انجام دهید فقط کافی است که شروع کنید. از اینکه ممکن است در برای تحصیل در رشته حسابداری نتوانید وارد دانشگاه شوید استرس به خودتان راه ندهید، فقط کافی است شروع کرده و تلاش کنید تا به آن دست پیدا کنید. اینترنت خیلی بیشتر از آنچه که در دانشگاه یا مدرسه به شما یاد می‌دهند اطلاعات دارد پس فقط کافی است که دنبالش باشید.

4. برای امتحان کردن یک کار تازه دیگر پیر شده‌ای!

متوسط امید به زندگی در کشورهای پیشرفته، برای مردها 75 و برای زنان 79 سال است. مطمئن باشید این عدد تغییر خواهد کرد و خیلی زود این سن به 100 سال خواهد رسید. این یعنی ما هیچوقت برای شروع کردن یک کار جدید پیر نیستیم. امتحان کردن یک کار تازه بهترین راه برای فعال نگه داشتن مغز و بالا بردن انگیزه برای زندگی است. مردم ما انتطار دارند تا 75 سالگی عمر کنند، و فکر می‌کنید چه اتفاقی می‌افتد؟ تا همین سن بیشتر عمر نمی‌کنیم! اگر انتظار داشته باشیم که تا 100 سالگی زنده بمانیم، مطمئناً تغییرات بیشتری در زندگیمان ایجاد می‌کنیم و کمتر خودمان را منحصر به زمان می‌کنیم. امتحان کنید.

ریا و نشانه های ریاکاران

  

نشانه‏هاى ریاکاران:

در حدیثی از امیرمؤمنان على علیه السلام نقل شده است که فرمود:ریا کار چهار علامت دارد:1- اگر تنها باشد اعمال خود را با کسالت انجام مى‏دهد،2-  و اگر در میان مردم باشد بانشاط انجام مى‏دهد،3- هرگاه او را مدح و ثنا گویند بر عملش مى‏افزاید،4- و هرگاه ثنا نگویند از آن مى‏کاهد!» [1]در روایات اسلامى نیز به این مطلب اشاره شده است که اگر انسان عملى انجام دهد و مردم از آن با خبر شوند و از آن مسرور گردد در حالى که انگیزه او از آغاز ارائه به مردم نبوده ضررى به قصد قربت و عمل الهى او نمى‏زند. از اینجا روشن مى‏شود که تشویق نیکوکاران نسبت‏به اعمال صالحى که انجام داده‏اند در یک مجلس عمومى یا در وسائل ارتباط جمعى به این قصد که دیگران نیز به این کار تشویق شوند منع شرعى ندارد، بلکه از کارهائى است که بزرگان همیشه انجام مى‏داده‏اند و اجر و پاداش انجام دهنده کار نیز ضایع نمى‏شود، مشروط به این که انگیزه‏اش از آغاز چنین مطلبى نبوده باشد.



4- شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحه 180

نقطه مقابل اخلاص «ریا» است، که در آیات و روایات اسلامى از آن مذمت‏شده است و آن را عاملى براى بطلان اعمال و نشانه‏اى از نشانه‏هاى منافقان و نوعى شرک به خدا معرفى کرده‏اند.ریاکارى تخریب کننده فضائل اخلاقى و عاملى براى پاشیدن بذر رذائل در روح و جان انسانهاست. ریاکارى اعمال را تو خالى و انسان را از پرداختن به محتوا و حقیقت عمل باز مى‏دارد.ریاکارى یکى از ابزارهاى مهم شیطان براى گمراه ساختن انسانهاست.

نامه پیرزن به خدا

یک روز کارمند پستی که به نامه‌هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می‌کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه‌ای به خدا ! با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود: خدای عزیزم بیوه زنی هشتادوسه ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می‌گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می‌کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده‌ام، اما بدون آن پول چیزی نمی‌توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم . تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن ... کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان نودوشش دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند ... همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت، تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود: نامه‌ای به خدا ! همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود : خدای عزیزم، چگونه می‌توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی ‌عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی ... البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته‌اند!!... حکایت این ماجرا ، حکایت ما است.... Read more: http://r-and-e.blogfa.com/post-264.aspx#ixzz100NB9WpC

تو نیکی کن و در دجله انداز......

دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با طمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت : «چقدر باید به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته که نیکی، ما به ازائی ندارد.» پسرک گفت: « پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری می کنم»  

سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد.پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.  

دکتر هوارد کلی ، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید.بلافاصله بلند شد و بسرعت به طرف اطاق بیمار حرکت کرد.لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد.در اولین نگاه اورا شناخت. 

 سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی ازآن دکتر کلی گردید. 

 آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود.به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چیزی نوشت.آنرا درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.  

زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد.سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. 

چیزی توجه اش را جلب کرد.چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود. 

آهسته انرا خواند: «بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است»

عیب زدایی و عیب جویی

از جمله ویژگی های انسان مومن و متخلّق ( کسی که خود را تغییر بدهد و با کس دیگر همخو شود و خوشخویی کند ) به اخلاق حسنه صفت عیب زدایی است .

همه می دانند که عیب جویی از صفات زشت و ناپسند به به شمار می رود ولی عیب زدایی از صفات بسیار خوب و پسندیده است زیرا انسان در صورتی کامل می شود که عیوب خود را برطرف سازد و شکی نیست که تمام افراد بشر جز معصومین نواقص و کمبودهایی دارند و هیچ یک از گناه و اشتباه خالی نیستند .

پس انسان برای عیب زدایی یا بهتر بگویم برطرف کردن عیوب خود اول باید آنها را بشناسد . اما چگونه انسان به عیوب خود آگاه می شود ؟

پاسخ : انسان می تواند از سه راه به عیبهای خود واقف شود :

۱. مراقبت و محاسبه ؛ یعنی اگر انسان مواظب اعمال و رفتار خویش باشه و خودش رو مورد محاسبه و حسابرسی قرار بده ، به ویژه اگر خود را با معیارها و الگوهای مورد قبول صالحان و پارسایان مقایسه کنه چون خودش رو فاقد فضیلتهای آنها می بینه به خوبی می تونه به عیوب خویش پی ببرد .

۲. عبرت گرفتن از رفتار و کردار افراد بزهکار و نادرست و بد اخلافق ، که به قول سعدی لقمان را گفتند : ادب از که آموختی ؟ گفت : از بی ادبان

۳. معاشرت با دوستان مخلص و صدیق که از نصیحت کردن تو دریغ نداشته باشند و از روی خیرخواهی عیوب تو را بدون تملّق و چرب زبانی تذکّر دهند .

بله ، دوستان واقعی و با ایمان می توانند در این مسیر بهترین راهنما برای انسان باشند در صورتی که او هم به نصیحت های آنها گوش دهد و از آنها بخواهد او را در مورد اشتباهات و لغزشهایش آگاه و راهنمایی کنند .

از این رو است که امام صادق (ع) فرمودند :

« سعی کنید اوقات شبانه روز خود را به چهار قسمت تقسیم کنید : یک قسمت برای عبادت و خلوت با خدا ، یک قسمت برای تأمین معاش و تحصیل (به دست آوردن) هزینه زندگی ، قسمتی برای رفت و آمد و معاشرت با برادران مورد اعتمادی که شما را به عیوبتان آگاه می سازند و قلبا نسبت به شما خلوص و صفا دارند ، و ساعتی را نیز برای تفریح و لذایذ مشروع خود اختصاص دهید و به وسیله این ساعت { : ساعت استراحت } می توانید خود را برای ساعت دیگر آماده کنید . » « بحار الانوار / چاپ بیروت ج ۷۵/ ص ۳۲۱؛ تحف الغقول ، ص ۳۰۷»

 هر چی به اخلاق ، رفتار و احادیث امامان نگاه می کنم می بینم خیلی از مرحله پرتم . نمی دونم شما خواننده عزیز چطور ؟

راستی از دوستانی که منو میشناسن اگه انتقادی ، پیشنهادی در رابطه با اخلاق و رفتارم دارند به ایمیلم بفرستن و عزیزانی هم که نمیشناسن اگر انتقاد یا پیشنهادی در مرود وبلاگ دارند لطفا یا بهم ایمیل کنند یا برام نطر بدن . امیدوارم بتونم خودم ، رفتارم و وبلاگم رو اصلاح کنم .

صبر

 چند وقت پیش یه SMS از یکی از آشناها با این مضمون دریافت کردم گفتم شما هم بخونید بد نباشه . چون مطلب بسیار زیبایی است که در قرآن و روایات هم به اون سفارش شده مطلب انگلیسیه ولی من معنیش رو هم براتون می نویسم . When GOD says “Yes”, he gives you what you want. When he says “No”, he gives you something better. But when he says, “WAIT”, he gives you the BEST. معنی و مفهومش این میشه : « وقتی درخواستی از خدا کردی و خدا گفت : بله , این چیزی رو که میخوای بهت میده . اما وقتی گفت : نه , شاید اون خواستت رو برآورده نکنه اما بهترش رو بهت میده ولی وقتی گفت : صبر کن , بهترین چیز ممکن رو بهت میده .»